حالا كه رفته اي ...


...هی...

Hey


هميشه سعي كردم صبور باشم...هميشه سعي كردم لبخند بزنم...هميشه سعي كردم اشك نريزم...هميشه سعي كردم آدم خودداري باشم...هميشه سعي كردم تو خودم بريزم...

من هميشه سعي كردم...

حالا خدا جونم يه سوال ازت دارم؟ يه آدم چقدر صبر و تحمل داره ؟ يه آدم تا كجا ميتونه؟ تا كجا دووم مياره ؟

نميدونم از شهريور تا حالا اين چندمين عزيزيه كه از دستش دادم؟ ولي ميدونم كه از دستشون دادم...ميدونم كه ديگه ندارمشون...

ديگه ندارمشون...

مراسم چهلم باباجونمو يكي دو روز انداختن عقب تا ... ؟

تو مراسم داشتم ديوونه ميشدم...چقدر سخته گريه نكردن...

نتونستم اونجا بمونم...اومدم خونه...چقدر خونه اروم و ساكت بود...هيچكسي نبود تا مزاحمم بشه...نميدونم چند ساعت ديوانه وار داشتم گريه ميكردم...خداجونم صداي هق هقمو شنيدي ؟

خدايا! فقط من بودم تو ؟ مگه نه ؟

به خودم دلداري دادم...خودم خودمو آروم كردم...تنها شخص زميني كه ميتونه منو آروم كنه...خودم...

يهو دلشوره ي عجيبي گرفتم...

رفتم تا نماز بخونم...دستام يخ كرده بود...رنگم پريده بود...وسط نماز زدم زير گريه...افتادم...

خدا جونم يادته ؟ گفتم اين يكي بابابزرگمو ديگه ازم نگير...خودم از حرف خودم تعجب كردم...من همين نيم ساعت پيش حالشو پرسيدم...خوب بود...

همش به خودم ميگفتم...نگار! چه مرگته؟

اما اين دل...آروم نميشد...

علي اومد...مستقيم رفت تو اتاقش...همش به اميد و سياوش زنگ ميزد..ميترسيدم برم تو اتاقش...ميترسيدم بهم خبر بدي رو بده...

اومدم تو اتاق خودم...مامانم اومد...ديگه مطمئن شدم يه چيزي شده...كه مراسم پدرشو ول كرده اومده خونه...گفت نگار پاشو بريم خونه مامان بزرگ...

بابا بزرگ هم فوت كرد...

تا حالا گريه ي بابامو نديده بودم...چقدر سخته...

درست روز چهلم باباجونم پدر بزرگمم خاك كرديم...توي يه قطعه... كنار هم...



خدا جونم چقدر باهان حرف دارم...

مثله هميشه ميام توي حياط...رو صندلي ميشينيم... هوا سرده...خودمو جمع ميكنم...چشمامو ميبندم و سرم به طرف اسمون ميكنم...

توي دلم آروم آروم باهات حرف ميزنم...به خاطر خيلي چيزا ازت تشكر ميكنم...يه خوره هم گلايه ميكنم...

منتظر جوابم؟

دونه هاي سردي رو روي صورتم حس ميكنم...اولين برف پاييزي...

بلند ميشم...

برف شديد تر ميشه...

صداي خدا بلند تر...




بابا بزرگ خوبم...يادته گاهي اوقات نفس تنگي ميگرفتي؟ سخت نفس ميكشيدي ؟

حالا تمامي آسمان از آن توست...

قدري عميق تر نفس بكش...





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط Mohamad sadegh| |


Power By: LoxBlog.Com